گزارش سفر 31/6/1385
گزارش سفرِ شهریور ماه موج پیشرو
مرکز نگهداری کودکان علی ابن ابیطالب مومن آباد
سفر شهریور ماه ما اینباراز سه ماه قبل با پایان یافتن سفر تابستان در حقیقت آغاز شد . با اعلام درخواست کمک مالی برای سفر شهریور بر روی وبلاگ موج پیشرو، خانمها هما داریوش و مرضیه رحمتی اولین همراهان ما بودند که اعلام همراهی کردند وآخرین کمک مالی که کمک 50 هزار تومانی اهدایی فراز یقینی بود که در خود بم بدستمان رسید. و در این میان دوستان عزیزی از ایران و خارج از کشور به یاریمان امدند که جای دارد از لطف و مرحمت تک تک انها سپاسگذاری کنم.
با جمع شدن کمک ها خریدها را بین داوطلبها تقسیم کردیم خرید لوازم التحریر را من بر عهده گرفتم و لباسها را با سعید و پرویز به سرانجام رسانیدیم . کفشها و شلوار ورزشی ها و توپ های فوتبال را با کاوه و پرویز و ارمان و علیرضا میرباقری عزیز رفتیم و کیفها را هم در سه مرحله من و همسرم خانم جنیدی خریدیم چون سه نوع مختلف کیف سفارش گرفته بودیم .
بسته بندی ها لوازم التحریر رادر تهران خانم جنیدی به تنهایی انجام داد و با کمک هم بسته بندی در کارتن ها را تمام کردیم اما بند کشی نهایی کارتن هاو دوختن و گونی زدن لباسهاافتاد بر عهده کاوه و پرویز .
خرید بلیط ها با پرویز بود
باقی گزارش سفر را از پرویز خواستم بنویسد که شما در ادامه ملاحظه خواهید کرد . جا دارد از بچه های همراهمان وحید / فراز / نوید / محسن / کاوه / پرویز از بابت زحماتی که کشیدند از طرف خودم و خانم جنیدی تشکر کنم.
با احترام سعیدی
گزارش سفر به مومن اباد شهریور 85
پرویز جدید
به لطف خدا توانستیم این بار نیز به دوستان کوچکمان در مومن آباد سری بزنیم و با کوله باری از خاطره برگردیم .
قرار بود دراین سفر 12 نفر باشیم که چهار نفر از بچه ها نرسیدند و در این سفر هشت نفر شدیم که البته چهار نفر از همراهان ، برای اولین بار بود که به مومن آباد می آمدند . فراز/وحید/ محسن/نوید برای اولین بار می آمدند و کاوه و من که قبلا هم آمده بودیم به همراه خانم جنیدی و مهندس سعیدی
قرارمان ساعت 00 : 15 روز چهارشنبه 29 شهریور در ایستگاه راه آهن بود .
هدایا و لوازم اهدایی در 10 بسته کارتن و 3 گونی بزرگ و چند کوله پشتی بسته بندی شده بود و ما به تعداد 2 واگن بلیط تهیه کرده بودیم . جمع کل بار بیست و پنج بسته شده بود
متصدی کنترل از راه دادن بارهایمان به قطار جلوگیری کرد که البته بعد از صحبت باآقایی به نام مهربانی ( از مسئولین ایستگاه) و آگاه شدن ایشان از قصد سفرمان ، مشکل حل شد و توانستیم سوار قطار شویم . البته ما هم کمک ایشان را بی جواب نگذاشتیم و یک CD از عکسهای سفرهای قبلی را به ایشان هدیه دادیم .
در طول راه آقای سعیدی ما را از خصوصیات بچه های مرکز و حال و هوای اونجا مطلع کردند و توضیحات لازم را خاطرنشان کردند . و ما تقریبا از شرایط زندگی بیشتر بچه ها مطلع شدیم . شام را ساندویج های مرغی را که خانم جنیدی برای همه تهیه کرده بودند را خوردیم .
قطار ما 2 نوبت در ایستگاههای کاشان و زرند توقف داشت و در ساعت 50 : 5 صبح روز پنجشنبه نیز به کرمان رسیدیم .
طبق برنامه قبلی بارها را خالی کرده تا با خودرو های حاضر در ایستگاه راه آهن راهی بم شویم که متوجه شدیم قطار کرمان ـ بم ساعت 30 : 7 از را ه میرسد . ما هم برنامه را عوض کردیم و قرار شد با آن قطار عازم بـم شویم . به این ترتیب خیالمان از ناامنی جادۀ کرمان ـ بم راحت شد . تا قطار از راه برسد استراحتی کردیم و صبحانه را هم همانجا خوردیم و قطار هم به موقع آمد و ساعت 40 : 7 کرمان را به مقصد بم ترک کردیم . در بم نیز با دو ماشین عازم مومن آباد شدیم .
عاقبت ظهر پنجشنبه 30 شهریور به مرکز نگهداری کودکان بی سرپرست علی ابن ابیطالب رسیدیم .
در بدو ورود با شادی بچه ها و خوش آمدگوئیشان روبرو شدیم و اینکه همه برای خالی کردن بارها به کمکمان آمدند . راستی تا یادم نرفته باید بگویم که نوید مستند ساز ما بود در تمامی مدت از سفر فیلم تهیه می کرد
چیزی که باعث تعجب همه شد این بود که دست عباس شکسته بود که البته بعدا متوجه شدیم که ظاهرا از روی دیوارپائین افتاده بود .
دو تا از بچه های مرکز نبودند و البته به تعداد بچه های سنین زیر 6 سال نیز چندتایی اضافه شده بود .
نهار را که مهمان بچه ها بودیم صرف کردیم نهار قیمه بود و چقدر هم خوشمزه بودو بعد طبق معمول همیشه یکی از اتاق ها را برای چیدن وسایل و لباس ها انتخاب کردیم و لوازم را با کمک تک تک بچه های همراه و با راهنمایی خانم جنیدی بر روی دو ملافه بزرگی که در اطاق پهن کرده بودیم چیدیم بعد از تمام شدن این کار بچه های یکی یکی داخل می آمدند و خانم جنیدی لباسها را به تنشان اندازه می کردند و بعد از مطمئن شدن از اندازه بودن پوشاک بچه ها؛ ما سایر لوازم را به آنها میدادیم. و بچه ها با کوله پشتی پر از لوازمشان از اطاق خارج میشدند . بیرون در وحید و محسن و فراز بر روی اتیکتهای نصب شده بر روی لوازم التحریرها اسامی بچه ها را با صبر و حوصله زیاد می نوشتند .
اقلامی که اینبار جمع آوری شده بود از این قرار بود :
گروه لوازم التحریر و وسایل مدرسه :
کیف مدرسه که 3 نوع بود : کوله و کیف و البته کلاسور که بچه ها در سفرهای قبلی خواسته بودند .
لوازم التحریر در بسته های مشمایی شفاف بسته بندی شده بود (که زحمت بسته بندی همه پنجاه عدد آن را خانم جنیدی کشیده بودند ) در این بسته ها برای هر نفر چند دفتر 40 و 60 و 100 و 200 برگی ، مداد رنگی ، جامدادی ، مداد ، مداد نوکی ، خودکار، خط کش و گونا و نقاله قرار داشت که به همراه کیف متناسب با سن بچه ها به کودکان اهدا می گردید و البته تعداد زیادی دفتر 40/60/100/200 برگی و لوازم التحریر نیز توسط خانم جنیدی نزد مربی مرکز امانت گذاشته شد تا در موقع نیاز در اختیار بچه ها قرار گیرد .
گروه پوشاک :
جوراب ، شورت ، زیر پوش ( برای هر نفر 2 عدد ) و حوله حمام
کفش کتانی ، شلوار لی ، شلوار گرم کن ، تی شرت و پیراهن
برای چند نفر از بچه های کوچک که تازه وارد بودند شلوار و کفش اندازه نداشتیم که قرار شد بعدا برایشان بفرستیم .
البته اسباب بازی ، توپ ، دوربین ، ماشین حساب ، تفنگ ترقه ای و شکلات نیز از دیگر هدایای این بار بودند .
17 نفر از بچه هایی که در مرکز حضور داشتند وسایلشان را دریافت کردند و وسایل 4 نفر از بچه های دیگر مرکز را نیز که نبودند به صلاح دید مهندس سعیدی نزد مربی مرکز امانت گذاشتیم تا بدستشان برسد .
آقای سعیدی مقداری لباس و لوازم التحریر را نیز از قبل برای بچه هایی که در حوالی مرکز در شرایط نامطلوبی زندگی میکنند و در سفرهای قبل شناسایی کرده بودند در نظر گرفته بودند که در این سفر با هدایت و برنامه ریزی مهندس سعیدی و خانم جنیدی توانستیم هدایای آنها را نیز جلوی درب منزلشان تقدیم کنیم . و از سوی دیگر ما بچه های موج نیزاز نزدیک با شرایط زندگی آنها هم آشنا شویم .
جالبترین قسمت هم همین قسمت بود چرا که هدایا را فراز و وحید و کاوه و نوید و من با راهنمایی مهندس سعیدی و خانم جنیدی بصورتی که کسی خجالت نکشه یا به کسی توهین نشه بین بچه ها توزیع نمودنیم .
خدا رو شکر جمع کل بچه هایی که در این سفر لوازم التحریر گرفتند 50 نفر شدند . البته از این پنجاه نفر 21 نفر بچه های مرکز بودند که لباس هم تحویل گرفتند . حتی در این سفر یک کودک که تمام اعضاء بدنش فلج بود لوازم التحریر خودش را به همراه لباس کامل دریافت کرد .
شام مانند دفعات پیش اینبار هم بنا بر درخواست بچه ها پیتزا بود که صد البته همه میدانیم که این غذا محبوب بچه هاست و به همین خاطر حالا بعد اینهمه سفر جزو مراحل سفر موج پیشرو شده است و در هر سفر برای تک تک بچه ها خریداری میشود و اینبار به لطف خدا قسمت ما هم شد که در کنار هم با بچه ها شام بخوریم البته گروه خرید برای ما همبرگر خریده بودند و البته با خوش شانسی قسمت ما هشت نفر هم یه پیتزا که اضافه اومده بود هم شد .
در طول روز تک تک بچه ها از کاوه و محسن و من و وحید و فراز و نوید به ترتیب با بچه ها بازیهای گروهی کرده بودیم اما بازی شب بچه ها با مهندس سعیدی برای بچه های مرکز یه چیز دیگه بود .
بعد از شام همیشه نوبت بازی و مسابقه و جایزه بود !
بازی پر از شور و خنده و شادی که همه بچه ها در آن شرکت داشتند و همه هم جایزه میگرفتند . بازی انقدر پرهیجان شد که زمان از دست همه در رفت و تا نیمه شب طول کشید که فقط میتونم بگم جای همه شما خالی بود .
شب را در مرکز ماندیم . بعضی از بچه ها ، هدیه هایی را که گرفته بودند را کنار خود گذاشته بودند و خوابیده بودند . ما هم ملافه هایمان را پهن کردیم و بیهوش شدیم .
صبح زود همه از خواب بیدار شدیم و بعد از صرف صبحانه با بچه ها ، کم کم عازم رفتن شدیم . چهره بچه ها غمگین بود مثل چهره تک تک ما و باز هم وقت خداحافظی و جدایی بود . بچه ها از مهندس می پرسیدن باز کی بر می گردین و مهندس می گفت زود زود ! زمستان
موقع رفتن نیز یک عکس دسته جمعی گرفتیم که قرار شد در سفر بعدی برای بچه ها ببریم .
پرویز جدید مهر 1385