تهران ديروز سخت لرزيد ! شما هم متوجه شديد ؟

 

چند سال قبل وبلاگی داشتم و در آن می نوشتم یادم هست که یکبار پستی نوشتم با عنوان فرشتگان بال سوخته و در آن به بحث مادرانی که فقر آنان را به خود فروشی مجبور ساخته است پرداختم . یادم هست که در آن یادی کردم از مادری که توسط قاتل زنجیره ای مشهد کشته شده بود و نوزدادی چند روزه داشت و برای تهیه قوطی شیر خشکی تن به خود فروشی داده بود که اسیر آن شيطان منحوس شده بود .

نوشته اي تلخ بود تلخ به تلخي حقيقت !! گرچه من در این سالها در دورترین نقاط ایران صده ها بار صحنه هایی بسیار تلخ از سیاهی فقر را به چشم خود دیده ام و گریسته ام اما امروز نوشته سرکار خانم فرزانه روستایی در روزنامه اعتماد مرا سخت منقلب کرد نوشته ای تلخ از زلزله اي بزرگ که تهران را دیروز لرزاند بی آنکه هیچ لرزه نگاری جز قلبهایی که برای ایران می تپد را بلرزاند .

نوشته او را بر روي سايت گذاشتم تا بدانيد چرا ديروز قلبهايتان سخت لرزيده !



froostaee@yahoo.com فرزانه روستايي

سهيلا قديري تنهاترين و بي پناه ترين ايراني که زندان هاي کشور تاکنون به خود ديده، ديروز اعدام شد. نه کسي را داشت که براي اعدام نشدنش به دادستان التماس کند و نه حتي بيرون در زندان اوين کسي منتظر بود تا انجام اعدام را به اطلاعش برسانند. کسي بدن بي جان او را تحويل نمي گيرد و هيچ ختمي به خاطر او برگزار نمي شود. از همه درآمدهاي نفتي کشور فقط چند متر طناب نصيب گردن او شد و از 70 ميليون جمعيت ايران تنها کسي که به او محبت کرد، سربازي بود که دلش آمد صندلي را از زير پاي سهيلا بکشد و به 16 سال بي پناهي و فقر و آوارگي او پايان دهد و او را روانه آن دنيا کرد که مامن زجرکشيدگان و بي پناهان و راه به جايي نبردگان است.

سهيلا 16 سال پيش از خانواده يي که هيچ سرمايه مادي و فرهنگي نداشت تا خوب و بد را به او بياموزد، فرار کرد و ميهمان پارک هاي ميدان تجريش شد. حال او يک دختر شهرستاني يا دهاتي با لهجه کردي و لباس هايي بود که به سادگي مي شد دريافت به شمال تهران تعلق ندارد و از اينجا بود که ميهمان ثابت گرسنگي و سرماي زمستان و گرماي تابستان و نگاه کثيف و هرزه رهگذران شد.پس از سال ها آوارگي در حالي که فرزند ناخواسته يي را حمل مي کرد، از سوي پليس دستگير شد و براي اولين بار در زير سقف بازداشتگاه احساس خانه و مامن داشتن را تجربه کرد. به گفته خودش کودک پنج روزه اش را کشت چون تحمل سختي و گرسنگي و آوارگي کشيدن فرزند دلبندش را نداشت.

وقتي وکيل در جلسه دادگاه از او مي خواهد که بگويد «دچار جنون شده بودم فرزندم را کشتم»، زير بار نرفت و باز تاکيد کرد من عاشق کودکم بودم زيرا به غير از او کسي را نداشتم ولي نمي خواستم فرزند يک مرد معتاد و يک زن ولگرد بي پناه به روزگار من دچار شود. منطق زن فقيري که در دادگاه تکرار مي کرد من روي سنگفرش هاي خيابان و زير باران بزرگ شده ام، آن کودک بي پناه تر از مادرش را به کام مرگ کشاند و پس از دو سال مادرش نيز به سرنوشت مشابهي دچار شد.اعدام بي پناه ترين ايراني اين سوال را مطرح مي کند که گناه ولگردي و هرزگي يک انسان فقير و بي پناه و راه گم کرده بزرگ تر است يا گناه جامعه ثروتمندي که براي فنا نشدن امثال سهيلا اقدامي نمي کند.

قبح فسق و فجور سهيلا زشت تر است يا اينکه کسي در مناطق شمال تهران از شدت گرسنگي به تن فروشي روي آورد. و در نهايت وجود امثال سهيلاي ولگرد و قاتل براي يک جامعه پرادعا و پر از مراسم پرريخت و پاش زشت تر است يا بي تفاوتي نسبت به اينکه در لابه لاي کوچه پس کوچه هاي حوالي ميدان تجريش، انساني در اثر سرماي دي و بهمن چنان به خود بلرزد که براي نمردن از سرما و گرم شدن، هر شب را در خانه يي سپري کند. حال که از فقر و بي پناهي و به تعبير برخي، استضعاف امثال سهيلا احساس گناه نکرديم، از گرسنه ماندن او در خيابان هاي پر از رستوران تجريش شرمنده نشديم، و از اينکه جايي را نداشته تا شب هاي زمستان را در آن سپري کند.

فرجام سهيلا قديري و کودک پنج روزه اش ثمره يک بي عدالتي و يک ظلم غدار اجتماعي است که براي سر و سامان و پناه دادن به امثال سهيلا چاره يي نينديشيده. اگر نگاه سنتي خشن و بي عاطفه سياه و سفيد جامعه خود را به تجربه ديگر جوامع متوجه کنيم، درمي يابيم بسياري از کشورها راه حل هايي را تجربه کرده اند. کشورهاي اروپايي مراکزي را داير کرده اند که هدف از سازماندهي آن پناه دادن به کساني است که براي مدت کوتاهي يا اساساً سرپناهي ندارند و بدون سرپناه فنا مي شوند. حتي در کشور ثروتمندي همچون سوئد يا انگليس زناني که در اثر اختلاف خانوادگي از خانه فراري مي شوند به مکان هاي تعريف شده يي هدايت مي شوند تا آرامش بيابند و به زندگي عادي بازگردند.

براي جامعه يي که مفتخر است هرساله در مراسم و مناسبت ها تعداد ديگ هاي بار گذاشته شده صدتا صدتا اضافه مي شود و بسياري از نهادها با يکديگر رقابت مي کنند، تامين زندگي دو هزار يا پنج هزار نفر امثال سهيلا هزينه و سازماندهي کمرشکني محسوب نمي شود.اعدام امثال سهيلا به عنوان نماينده فقيرترين اقشار آسيب پذير که از يکي از دورافتاده ترين شهرهاي غرب کشور به تهران پرتاب شده، کدام حس عدالت طلبي کجاي نظام قضايي ما را اقناع مي کند و پاسخ مي گويد. آيا سهيلا قديري شهروند دارنده شناسنامه کشور ايران به خاطر محروميت و فلاکتي که کشيد و نقل آن، اشک همگان را در دادگاه درآورد بايد غرامت دريافت مي کرد يا حکم اعدام. يک هفتادميليونيوم درآمدهاي نفتي ايران که بالغ بر 735 ميليارد دلار مي شود معادل 10 هزار و پانصد دلار يا 10 ميليون و 500 هزار تومان مي شود. سهم سهيلا به عنوان عضوي از جامعه 70 ميليوني ايران با يک حساب سرانگشتي 10500 دلار يا 10 ميليون و 500 هزار تومان مي شود. در شرايطي که بسياري از اقشار جامعه ايران با تحصيل در آموزش و پرورش و تحصيلات دانشگاهي مجاني و با دريافت يارانه هاي بهداشتي، غذايي و دارويي بسيار بيشتر از 10500 دلار از سهم درآمد نفتي تسهيلات دريافت کرده اند، سهيلا به عنوان شهروند جامعه ايران هيچ گاه امکان بهره مندي از هيچ تسهيلات دولتي و ملي را نداشت. به همين لحاظ سهيلا به عنوان کسي که نتوانست از هيچ امکاناتي بهره مند شود، بايد حداقل 10 ميليون و 500 هزار تومان سهم خود را از درآمدهاي نفتي 30 سال گذشته دريافت مي کرد. و نيز به خاطر محروميت هايي که به آن دچار شد و عقب ماندگي و عقب افتادگي مضاعفي را بر او تحميل کرد، مبالغ ديگري را نيز بايد به عنوان خسارت دريافت مي کرد. به اين ترتيب سهيلا با داشتن 10 ميليون و 500 هزار تومان امکان آن را داشت تا اتاقي را اجاره کند، کار شرافتمندانه يي را بيابد و شب ها از گرسنگي و زمستان ها از سرما به خود نلرزد.

شايد او مي توانست خانواده يي تشکيل دهد و لذت مادر شدن و همسر بودن را تجربه مي کرد و نيز فرصت مي يافت به جاي کشتن فرزند دلبندش با شيرين زباني و شيطنت هاي کودکانه او آرامش يابد. اما سهيلا به جاي آرامش خانواده و همسر و فرزند، در فشار حلقه طناب دار آرام گرفت. حداقل او ديگر گرسنگي نمي کشد، از سرما به خود نمي لرزد و نگاه هاي هرزه را تحمل نمي کند. بي ترديد در رحمت و غفران خداوند رحمان و رحيم آرامش يافته است.

پی نوشت

سهیلا که بود

هزينه سنگين يك اشتباه

 

بعد از زلزله بم چند ماهي را به جمع اوري مستندات زلزله مشغول بودم و آنروزها بود که ساعتها مصاحبه را از خاطرات زمان روي دادن زلزله را از زبان مردم شهر ضبط كردم  تا آنکه روزي گذرم افتاد به مركز قطع نخاعي هاي امام رضاي بم !

مركز امام رضا محل نگهداري تعدادي از هموطناني بود كه پس از زلزله بنا بر دلايلي دچار قطع نخاع شده بودند زنان و مرداني با خاطراتي تلخ از روز حادثه كه به سختي حاضر بودند برايم خاطراتشان را جلوي دوربين شرح بدهند .

خاطراتي تلخ  ! از زنان قطع نخاع شده اي كه شوهران و پدرانشان به جهت آنكه نمي دانستند چگونه بايد يك مصدوم ضايعه نخاعي را از زير آوار در بياورند امروز بر روي تخت ها خوابيده بودند تا جوان هفده ساله اي كه در زير آوار چون فكر ميكرده پاهايش قطع شده دستانش را به تيراهني گرفته و خوش را بالا تر كشيده به اميد نجات در حالي كه صدايي عجيب و دردي مهلك در كمرش مي پيچد و ...


اما در ميان خاطرات عجيب آنها خاطره مرد جواني كه دو كودك ده و نه ساله اش او را ترو خشك مي كردند برايم عجيب تر بود . مرد جوان كه سرشب چند لرزش را حس كرده است از ترس زلزله دختر و پسرش را به بيرون از خانه برده و در كنار تنور وسط حياط خوابانده است تا اگر زلزله اي روي دهد آنها زنده بمانند اما همسرش اعتقادي به اينهمه ترسيدن نداشته است و در برابر اصرار شوهرش مي گويد كه حواسش را جمع خواهد كرد و اگر هم زلزله اي روي دهد به سرعت از خانه خارج خواهد شد .

زلزله زن را در زير آوار مدفون مي كند درحالي كه همسر و فرزندانش  به خاطر بیرون ماندن از خانه زنده می مانند . شوهر به سرعت شروع به برداشتن آوار ميكند و زماني كه داشته همسرش را از زير آوار بيرون مي اورده پس لرزه اي كوچك ديوار آسيب ديده اي را بر روي شوهر فرو مي ريزد .

شوهر امروز قطع نخاعي است همسرش فوت كرده و دو كودك از پدر پرستاري مي كنند .

کسانی که آثار زلزله را به چشم دیده اند هیچوقت قساوت زلزله را دست کم نمی گیرند .

از زلزله نترسیم بلکه همیشه در برابرش هوشیار باشیم .

زلزله تهران ! خطری همیشگی

 

موسسه‌ي ژئوفيزيك دانشگاه تهران بزرگي زلزله بعد از ظهر امروز شنبه‌ي تهران را 4 ريشتر و مركز آن را در شهر ري استان تهران اعلام كرد.

گسلهاي شهر ري از مهمترين گسلهاي تهران هستند لذا به عنوان يك كارشناس زلزله و با تجربيات تلخي كه از زلزله هاي روي داده در كشور دارم به عموم مردم تهران توصيه ميكنم كه حداقل امشب را در زير سقفهاي نا ايمن به صبح نرسانند .

در خصوص آنچه لازم است در مورد زلزله بدانيد مطالب تخصصي را در ادامه اين خبر قرار داده ام كه لازم است حتما آنرا مطالعه نماييد . به اميد آنكه حادثه تلخي در روزهاي آينده روي ندهد باز هم شما را رعايت نكات ايمني توصيه مي كنم .

مهندس عليرضا سعيدي



· دستورالعمل امادگي در برابر زلزله قسمت-1
· دستورالعمل امادگي در برابر زلزله قسمت 2
· دستورالعمل امادگي در برابر زلزله قسمت -3
· دستورالعمل امادگي در برابر زلزله قسمت -4

 

 

به نام دانش آموزان روستایی به کام ... !؟

 

در خبرها آمده است که وزارت آموزش و پرورش اعلام نموده است که نسبت به حذف بخاری و جایگزینی آن با سیستم گرمایشی جدید به نام سیستم گرمایشی کف اقدام نموده است !! اما این خبر نکات بسیار قابل توجهی را در خود دارد !

اول آنکه از هزینه بسیار بالای این سیستم صحبتی نشده است همچنانکه از توجیه فنی استفاده از این سیستم چه از لحاظ مالی و چه از لحاظ فنی نیز تاکنون خبری نیست .

دوم انکه این سیستم جایگزین بخاری های مدارس روستایی که در نقاط دور افتاده هستند نمی شود چرا که این مناطق امکان تعمییر و نگهداری از این سیستم گرانبها را ندارند !

بنابراین در عمل این سیستم گرانقیمت در مناطق شهری جایگزین شوفاژ خواهد شد نه بخاری و در این میان باز هم این مدارس روستایی دور افتاده هستند که با خطر آتش سوزی کلاسهای درس روبرو هستند !

قطعا این خبر بیشتر از آنکه کودکان دانش آموز روستایی را در مناطق سردسیر را خوشحال کند موجب خوشحالی آنانی است که توانسته اند وزارت اموزش و پرورش را برای جایگزین کردن این سیستم گرمایشی مجاب  و درامدهای نجومی را برای خود ایجاد کنند .

به عنوان یک مهندس عمران خوشحال می شوم اگر روزی آموزش و پرورش مقایسه ای از هزینه های دو سیستم شوفاژ و سیستم گرمایش کف را در مدارس کشور چه در نصب و راه اندازی و نگهداری و چه بهروری در طی ده سال را در معرض قضاوت متخصصان قرار دهد تا شاید نقدهای متخصصان بی طرف بتواند از اتلاف هزینه های غیر موجه در شرایطی که مدارس روستایی دور افتاده ما در معرض خطر آتش سوزی هر زمستان را به استقبال بخاری های نفتی می روند جلوگیری نماید .

مهندس علیرضا سعیدی / ناظر و مجری پایه یک سازمان نظام مهندسی



متن خبر

معاون عمراني وزير آموزش و پرورش و رييس سازمان نوسازي، توسعه و تجهيز مدارس كشور اعلام كرد: سازمان نوسازي در راستاي بروزرساني تاسيسات حرارت مركزي مدارس، «بخاري» را در طراحي فضاهاي آموزشي جديد حذف كرده و طراحي و پياده‌سازي سيستم‌هاي حرارت كف را در دستور كار خود قرار داده است.

مرتضي رييسي در گفت‌وگو با ايسنا، در اين باره توضيح داد: در مدارس جديدالتاسيس كشور سيستم حرارت مركزي ايمن نصب مي‌شود كه در اين راستا، تاكنون بيش از 235هزار متر مربع از فضاهاي آموزشي در دست احداث به سيستم گرمايشي كف مجهز شده است.

وي با بيان اين كه در سيستم گرمايشي كف، دانش‌آموزان به صورت مستقيم با سيستم گرمايشي تماس پيدا مي‌كنند، اظهار كرد: مدارس مناطق سردسير در اولويت نصب سيستم گرمايشي كف قرار دارند.

اين مقام مسوول خبر نصب سيستم گرمايشي كف در مدارس را در حالي عنوان كرد كه يادآور شد: در مناطقي كه بضاعت فني از نظر تعمير و نگهداري و مجموعا امكان استفاده از سيستم‌هاي حرارتي وجود ندارد، استفاده از بخاري‌هاي استاندارد اجتناب‌ناپذير است.

او با بيان اين كه در اين راستا، مجوز خريد بخاري‌هاي جديد و استاندارد براي حذف بخاري‌هاي غيراستاندارد و ناايمن از محل اعتبارات تجهيزات استاني به ادارات نوسازي مدارس استان‌ها نيز ابلاغ شده است، عنوان كرد: در روستاهايي كه از مساحت و شمار دانش‌آموزان كمتري برخوردارند، از بخاري‌هاي نفتي و البته، استاندارد كه از كمترين خطرات جانبي برخوردارند، استفاده خواهد شد.

رييسي خاطرنشان كرد: به ادارات نوسازي مدارس استان‌ها ابلاغ شده است كه نسبت به خريد بخاري‌هاي استاندارد در مناطق داراي نياز پيش از آغاز فصل سرما اقدام كنند.

معاون عمراني وزير آموزش و پرورش همچنين خاطرنشان كرد: علاوه بر تجهيز مدارس جديد به سيستم گرمايشي كف كه با هدف ايمن‌سازي و به روزرساني سيستم حرارتي فضاهاي آموزشي انجام مي‌شود، تاكنون بيش از يك‌هزار و 500 پكيج گازسوز و گازوئيل از نوع هوايي با بازدهي زياد در سطح كشور نصب شده است.

زنگ خطر مدارس را چه کسی به صدا در می آورد ؟

 

سال تحصیلی ۱۳۸۸ در حالی آغاز می شود که بحران مدیریت از راس وزارت خانه تا مدارس سطح کشور نمی گذارد که به مشکلات بدون جبهه گیری سیاسی نگاه شود .

امروز هیچ منتقدی از انگ سیاسی ایمن نیست و هر انگ سیاسی هرچند کوچک قادر است که منتقدی مشفق و دلسوز را با اتهام متلاطم کردن آرامش جامعه و امنیت کشور روبرو سازد .

اکنون چه باید کرد ؟

وزارتخانه اکنون ملتهب از نداشتن وزیر است و تصمیم گیریهای امروز مدیران ارشد وزارتخانه متاثر از انتخاب وزیر آموزش پرورش در روزهای آینده است به همین جهت کسی جرات و جسارت تصمیم گیریهای اساسی را ندارد .

سئوالاتی بی پاسخ وجود دارد که برای پاسخ یافتن آنها امروز کسی داوطلب نیست .

آیا برای آنفولانزای خوکی آماده هستیم ؟

آیا سرویسهای بهداشتی مدارس کشور برای روزهای پر التهاب پیش رو تجهییز شده اند ؟

آیا دانش اموزان را برای رویارویی با آنفولانزا آموزش داده ایم ؟

آیا برنامه های آموزشی قابل قبول برای ارائه داریم ؟

آیا برای پاسخ گفتن به سئوالات بالا در پشت امارهای دروغ و گزارشات غیر واقعی پنهان خواهیم شد ؟

روزهای سختی در پیش رو است