روزگار تلخي است
از بچه هاي مركز فرصتي يك ماهه گرفتم
گفتم امكان آمدنم نيست
نتوانستم توضيح بدهم كه
گاه انقدر غمگيني كه حتي در كنار عزيزترين هايت نيز نمي تواني شاد باشي
پيش خودم گفتم شايد حقيقت تلخ اين روزها آنها را هم غمگين كند
تنها گفتم به من مرخصي نمي دهند تا بياييم
گفتم كه رئيسم گفته بايد بماني
بايد بماني و دم نزني
گفتم كه موبايلم قطع است برايم اس ام اس نزنيد كه بدستم نمي رسد ياهو مسنجرم فيلتر است و ...
گفتم رئيسم گفته فعلا اوضاع همينطور است
بچه ها گفتند استعفا كن
رها كن چنين رئيس بد اخلاقي را
گفتم چند روزي تحمل كنيد
شايد رها كردم
شايد هم رئيسم مرا رها كرد
كه ديگر نه من به درد او مي خورم نه او به درد من
روزگار تلخي است
به تلخي فريب و دروغ
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم خرداد ۱۳۸۸ ساعت 12:40 توسط مهندس علیرضا سعیدی
|